تو زنده بودی و با شهادتت زنده ماندی،روضه ی مصور شده ای برای ما.محسن که باشی میشوی انیس درد و دل های حضرت مادر،محسن که باشی می شوی سقای دل های تشنه ی ما،آب حیات برای ما آوردی...
دهه ی هفتادی بودنمان شده تنها وجه شباهتمان در میان تفاوت های ریز و درشت،برادرم دلم آسمان می خواهد،بال می خواهد،میدانم دیر آمده ام،میدانم این حرفها به من سر تا پا گناه نمی آید،اما چه کنم انگار عاشقت شده ام.گره از کار این و ان باز میکردی،در اردو های جهادی مسجد و مدرسه می ساختی،شده بودی هم درد و غمخوار مردم روستا،تمام سوز و سرمای زمستان با وجود تو گرم می شد و تو همان فرزند آتش به اختیار رهبری...
تو بال داشتی،دستانت وبال گردنت شده بود آنها را هم دادی به شمر های زمانمان،از چشم هایت می ترسیدند،چشم هایت نور داشت،هدایتمان می کرد.می خواستند خاموششان کنند برای همین سرت را بریدند همین که سر از تنت جدا شد به خدا رسیدی و بیش از پیش نور افشانی میکردی....
برادرم،عزیزم،میخواهم دعایم کنی هوای دلم ابری است،طوفانی به پا کن و هر چه غیر خدایی است را بیرون کن.میخواهم شبیه تو باشم،از طرف ن به آقایمان حسین بگو:«آقا جان من حر نیستم،حبیب هم نیستم،از خودم خسته شده ام اقاجان،نه در میدان جهاد اکبر جنگیده ام و نه با نفسم مبارزه کرده ام،بنده ی همه بوده ام جز خدا اما می خواهم به سمت شما بیایم».بخواه که کمکم کنند و ضمنا سلامم را به حضرت فاطمه(س)برسان.
برچسب : نویسنده : stuna بازدید : 109